آرزوی بچه کور به زبان خودش
محمدفایق مجیدی
کارشناس مسؤول آموزش متوسطه اول
یکی از متنهای زیبایی که در زمان تدریس درس ادبیات در کلاس برای دانشآموزان میخواندم متن «آرزوی بچه کور به زبان خودش» بود که قبلاً معلم ماندگار در ذهن و قلبم آقای سیفالله مدرسگرجی در تربیت معلم برایمان خوانده بود و هنوز باور دارم یکی از تأثیرگذارترین متون برای زندگی شخصیام بوده است. شما هم آن را بخوانید و درباره آن نظر بدهید:
میگویند: که آفتاب بیاندازه زیبا و منظره گلهایی که در کنار رودخانه بر روی آب ریخته بسیار دلاویز و پرواز پرندگان از چیزهای تماشایی است.
میگویند: شبها روشنایی دلکشی چهره آسمان را میآراید؛ درهها، کوهها، چمنها، بیشهها به ویژه سحرگاهان به قدری لطیف و دلکش است که انسان در برابر این همه آثار باید زانو زده و سر فرود آورد. اما من، نه آن دریا را که ولولهاش به گوش میرسد، میتوانم دید و نه آن گلهای رنگارنگ را، نه آسمان و آفتاب زیبا را نه درختان، نه آن میوههای قشنگ، نه روشنایی صبح را و از ندیدن آنها متأسف و دلتنگ نیستم.
خیر خدایا، خیر، از این همه زیباییهای جهان هیچ کدامش را آرزو نمیکنم اما... کاش... یک بار... روی مادرم را میدیدم.
این متن از زبان انگلیسی ترجمه شده است. شما در مورد این متن و پیامش چه نظری دارید؟ آیا جای این متن در کتب درسی ما خالی نیست؟ اگر نظری داشتید به این شماره پیامک بفرستید: 09188784626
چا پ شده درهفته نامه دیدگاه
سال ششم شماره 56
دوشنبه 17مهر1390